2012/04/10

#1123

متهم ؟ قاضیه ؛ قاضی کیه ؟ متهم ؛ متهم قاضی کیه ؟ میمونه !


در نسخ آورده‌اند که دو سعید ، پنداری با عصعصوی مردمان گشنی همی بکردند به کردار گوسپند (عصعصو = اعصاب) . یکی از پدر نام ، جلیلی ، که بر امنیت ملی نهادینه بشدی و به وقت تنغیه (غنی‌سازی) نیک مذاکرات بکردی و پنج بر یک را جمع بکردی و حاصل شدی بیست و سه و جمله ارثماطیقیان (رضی الله عنهم) را پشمها یکسره بریختی از این حاسبه با این سن کم . چونان که بقو بقوی شرطی (قرن سوم طبقه چهارم به آدرس : خیابان شهید مدنی ، اول حسینی ، جنب مسجد نورالشهداء ، زنگ دوم از وسط) مرتبه‌ای در وصف او بگفتی : هذا رجل انکر مع الجای مهر کبیر بالبیشانی اند هی ایز ریئلی هیومن جان اون مادرت ؟ که یعنی خجسته مردا که سعید است و به گاه چرخش اسباب تنغیه در نطنز زبان او نیز در کام همی گردد و از باب تمدید مذاکرات مر 1+5 را قرآن تلاوت همی کند و هرچه اسباب تندتر بچرخد قرآن بیشتر بخواند چونانکه خواهر مادر سولانا گاهی دیده آمد و میمون هم جد و آبادته .

آن دیگر سعید (حفظ الله عنه تا دسته) پدر را مرتضوی نام داشتی و صغیر سال بودی که بر دستگاه وارد بشدی و فوراً جمله ارباب رسانات با خوشی جمع بکردی برفتی دنبال یک کار دیگر (کمثل مسافرکشی) از فـّر این قضا و شدت خوشحالی . پس زنادین همه صفحه‌بند و ستون نویس جمع بشدی و تا چهل روز پایها کوباندی و دستها افشاندی و قپونی‌ها آویزان بشدندی و اعترافات حادث گردیدی و نوع بشر به اول بار به پنکه سقفی آویزان بشدی همه از خوشحالی . و هرکه شب سر بخاراندی صبحش احضار بشدی به شعبه‌ی الف رابع عشر و بازم عشر (هزار و چهارصد و ده) . و چون با پای خود به شعبه برفتی دیگر بدید نیامدی نیامدنی مگر تا شش سال که از او خبری بشدی که در فلانجا فلانی که تازه آزاد بشده او را یکدفعه دیده چهل کیلو وزنی و دو روز که از انفرادی بدر آمده و با زنجیر به راه رجائی شهر می‌بود (سربازه می‌گفت) .

و بر این صغیر ده سال بیشتر برفتی تا که جنبشی به اهتزار درآمدی درآمدنی . پس سعید دیگر بار به دستگاه برآمدی و هر که در خیابان بگرفتی به کهریزک ببردی (کهریزک یک جای دوری است که الآن دیگر نیست) و محکم خسعصعقول بنمودی (هنوز کسی حاضر نشده خسعصعقول را معنی بکند) و نوشابه‌ها بتوشاندی (توشاندن = نوشاندن با شیشه) و در بشکه سیمان بکردی و جسدها سوختاندی و بعضی منافق (لعنت الله علیهم اجمعین) گفته‌اند که همانجا اشکندرقاچ شیوع بکردندی و می‌گوئی نه ایناها اینم جاش . و این برفت تا که شکایات بر او راست بشدی راست کردنی ! و هیچ دیگر خبر نیامد تا که دو سال بشد و رهبر را پکول درگرفت از قاروره‌ی دولت . پس این بر آن زور بزدی و آن بر این تا سعید اه اه بشدی و اخ اخ بشدی و تا که این شد به تأمین اجتماعی بنشستی صرفاً محض پوززنی . پس چون عظیم شاخ بشد بر او جلب وارد بکردندی و آن دیگر خبر نیست که مگر اینهم برود تا ده سال دیگر ، نه تو بگو پنج سال دیگر ، نه جهنم و ضرر سه سال دیگر ، تهش دو سال و نیم دیگر خیرشو ببینی !