2011/06/22

#986

تبریک شدید به بر و بکس رادیو پس فردا : اینست قدرت طنز !


مشخصاً به فرشید منافی تبریک می‌گویم بخاطر دریافت جایزه‌ی فستیوال نیویورک . یکی هم نه ، دوتا گرفته . قدرت گویندگی فرشید جوری است که می‌تواند بی‌مزه‌ترین متنی را هم که جلویش بگذاری جوری بخواندش که شنونده از خنده منفجر بشود . در حال حاضر و در بین رسانه‌های غالب فارسی زبان موجود بدون شک رادیو فردا در کنار صدای امریکا پیشتاز بقیه هستند که در هر دوی این رسانه‌ها مخاطب یک برنامه طنزشان هم از جهت تعداد و هم تنوع هرگز قابل مقایسه با مخاطب سایر برنامه‌هایشان نیست : پارازیت در صدای امریکا و رادیو پس فردا در رادیو فردا . هر دو برنامه هم طنز سیاسی هستند و بعنوان یک طنزنویس خوب می‌دانم سختی کار طنز را در روزهائی که از اول وقتش که دستگاه را روشن می‌کنی تا آخر وقت ، هر روز پر است از خبرهای اعدام و زندان و تجاوز و شکنجه و قتل . امروز کار طنز یعنی انتقال همین خبرهای خشن و جانفرسا با آمپول بی‌حسی !

برای فرشید و سایر رفقای رادیو پس فردا آرزوی موفقیت بیشتر می‌کنم و منهم مثل شما امید دارم که فرشید بتواند هرچه زودتر و دوباره به خانه‌ی اصلی‌اش در رادیوی ملی ایران برگردد و "روی خط جوانی" را اجرا بکند که هردو سخت دلتنگ همدیگر هستند . حسنی که فرشید دارد اینست که با تمام کارهائی که می‌کند هیچوقت حتی یک مو هم از سرش کم نمی‌شود ! که بقول خودش شاعر برنامه فرموده :

تو حتی برتر از سلطان حسین و شاه عباسی ، فقط از حیث سر طاسی !

2011/06/21

#985

پاسخ وزارت خارجه به پترا لندرز درباره مریم مجد !


با توجه به اینکه پترا لندرز بازیکن سابق تیم ملی فوتبال آلمان آدم ساده‌ای است و به همین جهت واقعاً خیال می‌کند که آنها جواب نامه‌اش در خصوص گم شدم مریم مجد را می‌دهند لذا وزارت خارجه با انتشار پاسخی به ایشان پوز ما را زد که اینجا منتشر می‌شود :

جناب آقای پترا لندرز مد ظله العالی (هم‌اکنون در حال مکاتبه با وزارت خارجه هستیم که بگوئیم پترا لندرز خانم است آقا نیست)

با خبر شدیم که خانم مریم مجد عکاس خبری در هنگام عزیمت به دوسلدورف در فرودگاه امام ناپدید شده و شما را که منتظرش بودید در فرودگاه کاشته است . هماهنگ کردیم که بدلیل این بی‌توجهی و در نتیجه ریختن آبروی نظام بلافاصله پس از کشف نامبرده ، چنانچه هنوز زنده بود در دادگاه عادله با حضور دهها وکیل که خودمان به او می‌دهیم محاکمه بشود . همچنین تحقیقات ما نشان می‌دهد که نامبرده تا پیش از ناپدید شدگی عکاس خبری ورزشی و دقیقاً همان کسی بود که همین چند وقت پیش بعد از محرومیت تیم فوتبال زنان ایران بدلیل حجاب آن عکسهای مبتذل را از بازیکنان زن ما در حال گریه و تعظیم بی‌جا به پرچم ایران گرفته و انتشار داده بود . همچنین گفته شد که ایشان از اعضاء کمپین حضور زنان در ورزشگاهها نیز بوده و سابقاً هم در نشریه‌ی موقوفه‌ی زنان و چندین نشریه‌ی مبتذل دیگر که الآن فضولی همه‌شان موقوف شده کار می‌کرده است . توضیحاً به خدمتتان عرض می‌نمائیم که با توجه به سوابق مذکور ایشان در بالا من حیث المجموع فقط یکیش برای ناپدید شدن هشت‌تا خانواده کفایت می‌کند فلذا با وضع موجود ، در این لحظه مراتب خشنودی خودمان را از ناپدید شدن فقط یک نفر رسماً اعلام می‌داریم .

همچنین طبق مکاتباتی که با اردوگاه اسرا و مفقودین اوین داشته‌ایم تاکنون هیچ فردی اعم از حقیقی و گمنام تلفن ما را جواب نداده که در پیگیری‌های بعدی متوجه شدیم زندان اوین پیارسال تا حالا بدلیل عدم وجود زندانی تعطیل است که جا دارد شما این موضوع مهم را حتماً به آقای احمد شهید گزارشگر منتخب حقوق بشر در ایران بگوئید . هم اکنون همکاران ما در حال تلاش مضاعف برای یافتن ایشان می‌باشند و خانواده‌ی ایشان هم تا این لحظه کاملاً به میل شخصی خود حاضر به گفتگو با ما و هیچ رسانه‌ای نیستند که این البته عجیب است . کارشناسان ما معتقدند که بدلیل بزرگ بودن فرودگاه امام امکان گم شدگی در آنجا خیلی زیاد بوده و از بدو افتتاح تا این لحظه حداقل سی هزار کیف ، بیست و سه هزار ساک ، پانزده هزار چمدان و مقادیر خیلی زیادی پول در آنجا گم شده که بعداً هم هیچوقت پیدا نشده است . ما و همکاران شریفمان امیدواریم که ایشان نیز بعنوان یکی دیگر از اقلام مفقوده در فرودگاه امام برای همیشه ناپدید نگردیده و در همین لحظه نیز از فرصت استفاده نموده از شما دعوت بعمل می‌آوریم تا در مراسم افتتاحیه مسابقات شکستن بلوک دیواری با لگد خواهران بسیج شرکت بفرمائید . حالا برو !

2011/06/20

#984

اعتصاب غذا کردند ؛ دیگه از این شفاف‌تر ؟!

.

2011/06/19

#983

دیشب ندا زنده بود ؛ امشب ندا جاویدان شده ...


دو سال پیش چنین شبی ندا هنوز زنده بود . خامنه‌ای نماز جمعه 29 خرداد را خوانده بود و تمام آنچه را که مردم از نفرت و انگیزه احتیاج داشتند بهشان داده بود و باز هم قرارهای ناگذاشته برای فردای خیابانهای تهران . جمعیت آنروزهائی که هنوز هم حساب کتابش از کسی برنیامده که بداند واقعاً چند میلیون بودند . تمام شب را مردم دندانهایشان را دردمندانه‌تر از همیشه روی هم فشار دادند و منتظر فردا ماندند . هنوز قتل و تجاوز برای کسی عادی نشده بود ، با خودمان می‌گفتیم نهایتش با اینهمه از ما چه می‌خواهند و چه می‌توانند بکنند ؟ هنوز نهایت توحش در ذهنمان باتوم پلیس بود یا نهایتاً چاقوی لباس شخصی . تهران نفس‌های ملتهب می‌کشید . من همچنان طنز می‌نوشتم و دلایل شهادت خودم در هفته‌ی آینده را می‌گفتم . خامنه‌ای گفته بود "مسئولیت اتفاقات بعدی با کاندیداهاست" ؛ من نتیجه گرفته بودم "پس اتفاقات هنوز تمام نشده ، قرار است اتفاقات دیگری هم بیفتد" !

طبق معمول بر خلاف پیش‌بینی من "اتفاقات" بعدی به هفته‌ی آینده‌اش نکشید ، همان عصر فردایش خیلی از اتفاقات بعدی افتاد . هر جا که نگاه می‌کردی مردم بودند . تمام دیروزی‌ها امروز هم آمده بودند . همه بودیم و خودمان را هم برای هر "اتفاق" جدیدی آماده کرده بودیم . باکی نبود . و هرچه می‌گذشت صدای "اتفاقات بعدی" کم کم به گوش می‌رسید . جلوی چشم خودم صدای کشیده شدن پسری نیمه جان و خون آلود روی زمین که باقیمانده جانش را ببرند در ناکجا آبادی و بعد ... می‌شنیدم ... صدای گلوله که برایت خبر از اتفاقات جدیدتری را همان نزدیکی‌ها می‌داد ... می‌شنیدم ... و بعد ... صدای ضجه‌ی زنی که از فرط مویه و زاری صدایش به زحمت درمی‌آمد ، روی زمین افتاده بود و در میان جمعی که دورش را گرفته بودند بر سر و سینه می‌کوبید ، گاهی که می‌توانست با انگشتش به سمتی اشاره می‌کرد ، و خوب که گوشهایت را تیز می‌کردی اینرا می‌شنیدی : کشتند ...

همان سمتی را که انگشتش بما نشان می‌داد گرفتیم و امیرآباد را رفتیم بالا . ما دیر بود که رسیده بودیم . همه درباره‌ی این "اتفاق بعدی" حرف می‌زدند : دختری بود ... همانجا ، درست در همان فرعی ... کسی ندیده چطور زدند ... چرا آقا مردم ضارب را دستگیر هم کرده‌اند ... چرا آمبولانس نیامده ؟ ... کسی خانه‌اش را می‌داند ؟ ... ظاهراً کسی همراهش بوده ... و یک حرف مشترک که همه می‌گفتند : وای بر ما ، وای ...

ندا را زده بودند . ندا دیگر زنده نبود . جسمش را از ما گرفتند تا روحش بشود سمبل جنبش "مسالمت آمیز" ما که هنوز هم بلد نیست افعال مربوط به گلوله را درست صرف بکند . آنروز هم بلد نبود ، و این تنها درسی بود که هر چقدر که گذشت آنرا نابلدتر شدیم ...

#982

خالی نبند اردشیر!


امیر ارجمند غوغا می‌کند. او اخیراً در دو نوبت ثابت کرد که قادر است هر کاری که بهش می‌گویند بکند و هر حرفی که بهش گفته باشند بزند. فقط اگر یک دستی هم به آن موهایش بکشد دیگر هیچ چیزی برای دلبری کم ندارد. دفعه قبل در دانشگاه جورج واشنگتن در پاسخ به هر سوالی –و تاکید می‌کنم، هر سوالی، حتی اگر می‌پرسیدند حال شما خوب است؟- اول حرف طرف را کاملاً تائید می‌کرد بعد فوراً ده‌تا انتقاد به شورای هماهنگی می‌کرد و به سی و دوتا از اشتباهات شورا اشاره می‌کرد. ما البته آنموقع خواستیم حرف بزنیم با خودمان گفتیم با توجه به نزدیک بودن ۲۲ خرداد اگر الآن یک حرفی بزنیم فردا می‌گویند تو این‌طوری گفتی بعد بجای صد و بیست میلیون نفر فقط ده هزار نفر رفتند خیابان. بی‌خیال شدیم و گذشتیم. اما خالیبندی ایندفعه که «موسوی بخاطر اعدام‌های ۶۷ استعفاء داده بود» باعث شد تا ما هم با وی گفتگوئی بکنیم که شرحش اینجا می‌آید. توضیحاً اینکه همانطوری‌که امیر ارجمند در دانشگاه جورج واشنگتن هم اعلام کرده بود با هر جائی و هر کسی گفتگو نمی‌کند مگر اینکه التزام طرف به ولایت فقیه حتماً ثابت شده باشد عینهو بی.بی.سی..........

2011/06/16

#981

لطفاً تخیل جنسی ما را تحریک نکنید !

فاطمه رجبی در حال تحریک تخیل جنسی ما !

ابراهیم فیاض در رجا نیوز مقاله‌ای نوشت با عنوان تکان دهنده‌ی "نقش حجاب در حفظ نشاط جنسی" و در آن تاکید کرد که "حجاب تخیل جنسی را تحریک می‌کند" لیکن تعدادی از کسانی که هنوز تخیل جنسی‌شان خوب تحریک نشده سوالات زیادی در اینمورد داشتند که پاسخ به آنها کار یک شب و یک نفر نبود . لذا تصمیم گرفتیم که جهت تحریک هرچه بیشتر تخیل جنسی نامبردگان ، توضیحاتی را روی همان متن نوشته شده‌ی آقای فیاض بیاوریم باشد بلکه توانسته باشیم گامی ولو کوچک منتها موثر در راه تحریک تخیل جنسی این عزیزان برداریم :

متن : حجاب در اسلام برای حفظ نشاط جنسی است ، چون حجاب تخيل جنسی را تحريك می‌كند و سبب می‌شود كه مسئله جنسی معنادار شود و دچار بی‌معنايی نگردد .
توضیح : آدم چون بیکار است با دیدن حجاب فوری با خودش یک عالمه فکر و خیال می‌کند که یعنی آن پشت چه چیزهائی می‌تواند باشد که ما الآن از آن خبر نداریم و به همین جهت دائم با خودش خیالات می‌کند که این خیالات خیلی مزه می‌دهد و مزه باعث نشاط جنسی می‌شود . ضمن اینکه وقتی برآمدگی یک سطحی از پشت حجاب دیده بشود این معنا را می‌رساند که پشت حجاب لابد حداقل یک و حداکثر دو برآمدگی وجود دارد که همین باعث معنادار شدن مسئله جنسی می‌شود درحالیکه اگر حجاب نباشد خب قشنگ زرتی معلوم است که برآمدگی مربوط به کجای آدم است و مسئله جنسی خیلی بی‌معنا می‌شود و کلاً دیگر کسی راجع به این چیزها خیالات نمی‌کند و از بیکاری حتماً می‌میرد .

متن : غریزه جنسی در كنار غريزه گرسنگی ، بسترساز فرهنگ‏های انسانی در طول تاريخ شده .
توضیح : گرسنگی یک غریزه است درحالیکه ما تا حالا خیال می‌کردیم که یک احساس است و بشر در طول تاریخ همیشه فقط به دو چیز فکر می‌کرده : یک - شکم ، دو - زیر شکم . و به همین خاطر هیچوقت نتوانسته به چیزهای دیگر فکر بکند و همانجور عقب افتاده مانده که ما الآن مجبوریم هدایتش بنمائیم . ضمن اینکه وقتی شکم آدم سیر می‌شود به آدم غریزه‌ی خواب دست می‌دهد که برای خواب احتیاج به بستر است و در بستر غریزه‌ی جنسی آدم در طول تاریخ تحریک می‌شود و به همین جهت تمام فرهنگهای انسانی در تمام طول تاریخ همانجا در بستر شکل گرفته است که این برای خود ما هم خیلی جالب است .

متن : تاثير صنعت تا جايی رسيد كه همسران ، چه زن و چه مرد ، به روابط جنسی فراتر از ازدواج روی آوردند و ورود ماشين به زندگی عمومی انسان‏ها در غرب ، برهنگی را افزايش داد .
توضیح : انسانها توی ماشین برهنه می‌شوند و چون در غرب عین ما در شرق گشت ارشاد ندارند که خانمها را از ماشین پیاده بکنند ببینند جوراب پایشان هست یا نه برای همین روابط جنسی که یک مسئله‌ی کاملاً صنعتی است افزایش پیدا کرد جوری که چه مرد چه زن شبها با همدیگر عشق و حال می‌کردند روزها با دیگران ، و کلاً بعد از صنعتی شدن کار به جائی رسید که چه زن چه مرد همش در حال روابط جنسی بودند و کارخانه‌ها باعث لخت شدن انسانها شد و بعد از ورود ماشین به زندگی عمومی انسانها مثلاً پمپ آب خودش یکی از عوامل مهم افزایش برهنگی است که شدیداً روی همسران چه زن چه مرد تاثیر می‌گذارد و باعث می‌شود که آنها به روابط جنسی فراتر از ازدواج روی بیاورند .

متن : غريزه جنسی در يك چارچوب ، مورد توجه اديان قرار می‌گيرد و در چارچوب جهان‏‌بينی آن دين ، جايگاه مسئله جنسی را با توجه به انسان‏‌شناسی خود ، و جهان‏‌شناسی و اخلاقيات مبتنی بر آن ، تشريح و تفسير می‌كند كه اغلب دائر مدار آن ، انسان واسطه‏ای و متعالی دينی ، مثل پيامبران و يا بنيان‏‌گزاران دين مثل بودا قرار می‌گيرد .
توضیح : این قسمت را ده دفعه خواندیم باز نفهمیدیم یارو چی گفته است برای همین زنگ زدیم متن را برایش خواندیم خودش هم نفهمید چی گفته است . به محض اینکه فهمیدیم اینجا دقیقاً چی گفته فوراً نسبت به توضیح رسانی آن اقدام می‌نمائیم ولی ظاهراً قرار بوده یارو با انسان و جهان و چندتا از پیغمبران جمله بسازد اینجوری شده باشد !

2011/06/15

#980

دو سال پیش عشق بود و آتش و خون ، از این سه‌تا این ماند : عشق !


دو سال پیش همین روز و ساعت کنار الباقی رفقایم در خیابانهای تهران بودم . تهران عشق بود و آتش و خون . واقعاً آیا آخرش کسی توانست بگوید آنروز مسیر امام حسین تا آزادی را چند میلیون آدم آمده بود ؟ هر کسی انگار "با خودش" قرار گذاشته بود و آمده بود . این دومین اعتراض بود . اولی همان فردای انتخابات بود که عصرش باز هم هر کسی "با خودش" قرار گذاشته بود و آمده بود جلوی وزارت کشور . قرار که نه ، همه با خودشان "عهد" می‌بستند و می‌آمدند . روز قبلش آن مردک زشت کوتاه که حالا مثل یک میکروب حتی حاکمیت هم در تلاش دفع اوست ، در جمع کسانی که لشکر به لشکر با قطار و اتوبوس از هر جائی آورده بودند و تازه تهش تعدادشان بیست هزارتا هم نشد به ما گفته بود "خس و خاشاک" و به همه‌مان برخورده بود . دقت کن ، یک کلام خس و خاشاک و میلیونها انسان که فردایش به خیابان ریختند که ابهت سبز را به رخ بکشند . بخدا خیلی وقتها با خودم فکر می‌کنم هر حکومتی جمعیت آنروز تهران را دیده بود مسلماً تا ابد به خودش می‌لرزید که مبادا آن جمعیت تکرار بشود . آنروز موسوی هم بین ما بود . امروز هم موسوی بین ماست : هر دویمان در خانه حصریم !

در پیاده رو چرخ موتور ضد شورش پشت پایم را لرزاند . کتفم چند ضربه‌ی نه چندان محکم می‌خورد و یک صدا بود که من و ما را هل می‌داد و می‌گفت : برو ! همه همین کار را داشتیم می‌کردیم ، اصرار یارو دیگر برای چه بود را نمی‌دانم . با رفتنمان آمده بودیم . اصلاً رفته بودیم که بیائیم . و همه آمده بودند . اشک آور اشکهای طبیعی‌مان را لای آنچه که به زور از چشممان درمی‌آمد پنهان می‌کرد . از هیچکدام از صحنه‌هائی که می‌دیدی نمیشد که بگذری . تنها سلاحمان گوشی‌های موبایلمان بود و تصاویری که ثبت می‌کرد . از جلوی دانشگاه تهران و برگه‌هائی که روی زمین ریخته شده بود بگیر و تا الی آخر . روی برگه‌ها نوشته بودند :

! we selected , they elected

اینطوری نمیشد . از سر کارگر یک بربری گرفتم دستم و تمام مسیر را برگشتم . شدیداً روی این حساب کرده بودم که اصولاً هیچ دیوانه‌ای با بربری نمی‌آید اغتشاش ! هر چند که خودم این قانون را نقض می‌کردم . آن بربری برگه عبورم شده بود و خیلی راحت از بین تمام لشکر ضد شورش عبور می‌کردم . تازه بود که کشف کرده بودم گوشی تاشوی موبایلم اگر درش بسته باشد هم عکس و فیلم می‌گیرد . روی اینهم حساب کردم که هیچ دیوانه‌ای با گوشی بسته عکس نمی‌گیرد . و تیلیک تیلیک عکس ، قر قر فیلمبرداری ؛ ای دیوانه ! سهم خودم را داشتم پرداخت می‌کردم همانطوری که بقیه می‌پرداختند . و هر بار که حساب کردم دیدم کمترین سهم را داده‌ام ...

می‌زدند ، می‌کشتند ، حمله می‌کردند ... تمام اینها قرار مردم "با خودشان" را محکمتر می‌کرد برای حضور بعدی . چه حرفی است که می‌گوئی سرکوب مردم را خانه نشین کرد ؟ از بیست و سوم خرداد تا شش دی هر بار وحشیانه‌ترین سرکوبها اعمال شد و هر دفعه مردم بیشتر آمدند . حدود هفت ماه بعد از آنهمه سرکوب و هزینه ، عاشورا را فراموش کرده‌ای ؟ که جمعیت روز عاشورا اگر از بیست و پنج خرداد بیشتر نبود کمتر هم نبود . پدرجان ! آن نیرو و آن انگیزه و آن شوق درست هدایت نشد ، فقط همین . نیروی موتور ماشینت هم اگر بجای چرخاندن میل لنگ قرار باشد از اینور سیلندر بزند بیرون تهش کار دست خودت می‌دهد !

حالا و دو سال بعد از آن هنوز هم اگر هر چقدر هم که آتش و خون سرمان ببارد باز هم ته وجود همه‌مان یک چیزی همانطور بی‌ ذره‌ای کم و زیاد باقی مانده : عشق ...

که بقول یکی از رفقا : گریه دارم !

2011/06/14

#979

کمپین آموزش کامپیوتر به هکر سایت وزارت خارجه!


تلویزیون جمهوری اسلامی در یک رشادت جدید فاش کرد که هکر سایت وزارت خارجه حنیف مزروعی بوده است. این افشاگری تکان دهنده فوراً مورد استقبال فجیع سایت‌هایی مانند بولتن نیوز و تابناک قرار گرفت و بلافاصله پس از درج تیتر خبر به پدر حنیف بعنوان متن خبر فحش دادند. در اینجا و از آنجا که ما تا حالا خیال می‌کردم هکر مربوطه از کامپیوتر همانقدر سر درمی‌آورد که ما از جغرافیا، بلافاصله با نامبرده که تا حالا بما دروغ گفته بود تماس گرفتیم و گفتگویی کردیم که در اینجا فاش می‌شود. توضیحاً اینکه این گفتگو اول قرار بود از طریق ایمیل انجام بشود لیکن بدلیل عدم آشنائی این هکر با پدیده‌ی ایمیل قرار شد بصورت اسکایپی انجام بشود ولی بعد از اینکه ایشان جهت خریدن اسکایپ از منزل خارج شدند ترجیح دادیم همان تلفن بزنیم قبضش را هم بدهیم بیندازند در مرقد سارکوزی که هی بما وعده وعید الکی داد آواره‌مان کرد کشاندمان اینجا :

2011/06/13

#978

شفاف سازی حسن ابلیس و کنترل دمای بیضه !

2011/06/12

#977

میگم نرفتی بیرون ؟ میگه نه بابا امتحانای بردیا شروع شده !

چیزی که به آن می‌گویند "مردم" دقیقاً یعنی این . اینها درست همان کسانی هستند که رأی تعیین کننده را می‌دهند . همانهائی که اتفاقات تعیین کننده را باید رقم بزنند . همانهائی که من و تو منتظر دیدنشان در خیابان هستیم . و همانهائی که یک گونی سیب زمینی که بدهی رأیشان برمی‌گردد . احمدی نژاد اشتباه کرد که برای توزیع سیب زمینی رفت جاهای دور افتاده . وسط همین تهران خودمان پر از سیب زمینی است . اتفاقاً با تمام وجود هم مخالف جمهوری اسلامی هستند ها . از من و تو بیشتر مخالفند . همه جا هم هستند : فیس بوک دارند ، آی.دی بالاترین دارند ، ... ، همه جا . مردمند دیگر . حرفهایشان را که بشنوی تازه می‌فهمی که خودت به این مدت اصلاً تند نرفته‌ای . اما الآن مهم اینست که "امتحانهای بردیا شروع شده و خودم هم امروز کلاس زبان داشتم" . حالا گیرم که امتحانهای بردیا هم شروع نشده بود ، آخر 22 خرداد باید صاف بیفتد وسط کلاس زبان آدم ؟ اینهم شد مناسبت ؟

برای من مسئله‌ی مهمتر اینست که دو سال پیش همین آدم کلاس زبان که خوبست ، اگر عمل قلب باز داشت هم از وسط اتاق عمل ول می‌کرد می‌آمد خیابان . اینها را که کسی برای من تعریف نکرده ، به چشم خودم دیده‌ام . تعریفی‌ها مال الآن و امتحانهای بردیاست . به جرأت تمهیدات اطلاع رسانی‌مان حداقل ده برابر شده ، شدت اتفاقاتی که می‌افتد ده برابر شده ، کی هرگز می‌توانست حتی تصورش را بکند که دیروز هاله سحابی و امروز هدی صابر اینطور پر پر بشوند و "مردم" کلاس زبان داشته باشند ؟ آنهم حالائی که حاکمیت بخاطر اختلافات داخلی در ضعیفترین اوضاع ممکن بسر می‌برد . همان "مردم"ی که فقط دو سال پیش پر پر شدن ندا آنطور میلیون میلیون به خیابان می‌آوردشان . بخدا می‌ترسم که همینطور پیش برود پس فردا جنایت و تجاوز هم سهمیه بندی بشود هر روز بروند دم خانه‌ی چند نفر ، بکشند و تجاوز بکنند و هیچ آبی هم از آب تکان نخورد . خود من یکبار گفتم موسوی و کروبی دستگیر شدند ولی ایران قیامت نشد . علتش را امروز متوجه شدم : امتحانهای بردیا شروع شده !

بعضی وقتها فکر می‌کنم اینکه خاتمی به بیشتر از صندوق رأی فکر نمی‌کند بخاطر اینست که برای این "مردم" اصلاً نمی‌شود که به چیز بیشتری فکر کرد . بدبخت لابد با خودش می‌گوید اینها اگر هر چهار پنج سال یکدفعه همین تا سر کوچه و پای صندوق بیایند شق القمر کرده‌اند حالا تغییر و تحول در وضع حاکمیت بخورد توی سر ... من ! توی سر همین منی که شعورم نمی‌رسد ، نمی‌فهمم که وقتی امتحان‌های بردیا شروع شده یعنی باید درجا بروم یک اسم فرانسوی تو مایه‌های ژان و ژیگول و ژانگولر برای خودم دست و پا بکنم یک کافه در پاریس بزنم آبجو ببندم به خیک خلق الله . یعنی کارم تمام شده خودم حالیم نیست . برای که دارم حرف می‌زنم و می‌نویسم و خودم را جر می‌دهم ؟ آنقدر خودخواه شده‌ام که حتی یک لحظه پیش خودم فکر نمی‌کنم که یارو کلاس زبان دارد خب وقت نمی‌کند حرفهای منرا بشنود ، حالا اینکه اصرار من برای اینکه به زور بکنم توی مخش که اینهائی که من دارم می‌گویم حرف تو هم هست ، به چه دلیلیه والا خودم هم نمی‌دانم . ای تو روحت بردیا !

2011/06/07

#976

هند پول نداره بپرس ببین چماق‌دار داره ؟ 22 خرداد نزدیکه !


در راستای اینکه معلوم شد نفت ایران همینجوری مفتی مفتی به هند صادر می‌شود و مدیر عامل یکی از کمپانی‌های نفتی هند هم رسماً اعلام کرد که همش یک میلیارد دلار بابت نفت ایران بدهکار است و در پهنای اینکه هند خودش می‌گوید "پول نداریم" ولی جمهوری اسلامی باز هم نفت می‌دهد ثوابش را می‌برد ، ما البته هیچوقت نمی‌خواستیم اسناد جاسوسی‌مان را رو کنیم ولی ایندفعه مجبوریم مکالمات سردار حاجی رئیس اتحادیه کمپرسی داران توابع خاش که هنوز معلوم نیست در معاملات نفتی چه غلطی می‌کند با برادر سینک بابا کاپور مدیر عامل شرکت نفتی مهر جوانی اویل سیسترز مه هوبا که هم اکنون در حال پریدن از ارتفاع سیصد متری و همزمان جنگیدن با هشتاد نفر و بغل کردن نامزدش و آواز خواندن هم هست را در اینجا منتشر بنمائیم . این مکالمات طبق روال از طریق یک گوشی نوکیا در حالیکه خاموش بوده و باطری هم نداشته و سیم کارتش هم سوخته شنود شده است : ..........

2011/06/06

#975

شفاف سازی رحلت جانـغـوز در جاده چالوس !

2011/06/04

#974

با تشکر از تواضع پلیس که سر تفنگ را پایین‌تر نیاورد !


مراسم سوم هاله سحابی در حسینیه ارشاد با حمایت همه جانبه‌ی پلیس برگزار شد و در پایان نصف جمعیت حاضر به خانه‌هایشان برگشتند. در اینجا ما ضمن تشکر از پلیس که با لشکرکشی به محل مانع نفوذ عزاداران به مراسم ختم شد و نیز تقدیر ویژه از ایشان که در زمان تأمین امنیت محل که هرگز میسر نمی‌شد مگر با تیراندازی هوایی، جهت تأمین هرچه بیشتر امنیت سر تفنگ را پایین‌تر نیاوردند با تعدادی از حاضران که خوشبختانه موفق شدند غیر از رفتن به حسینه ارشاد از آنجا بر هم بگردند مصاحبه‌هایی کرده‌ایم که اینجا می‌آوریم : ..........

#973

دقیقاً داریم چه حرکتی می‌کنیم که اصلاح طلبها جلویش را گرفته‌اند ؟!


نیازی به گفتن نیست که من خودم منتقد جدی اصلاح طلبها هستم . منتقد که نه ، کلاً نمی‌خواهم سر به تن هیچکدامشان باشد . خوب که فکر کنم از اینهم حتی بیشتر . به این مدت هم یقیناً خیلی وقتها از همه تندتر درباره‌شان حرف زده‌ام . نه که الآن به حرفهائی که گفته‌ام معتقد نباشم یا نظرم سر سوزنی برگشته باشد ها ؛ هرگز ، تازه خوشبختانه همین بیخ گوشم اخیراً مزروعی هم هفته‌ای یکبار همت می‌کند یک چیزهائی می‌گوید که بیشتر از اصلاح طلبها بدم بیاد . ولی در مدت اخیر که همه جا موج راه افتاده که "اصلاح طلبها جلوی حرکت ما را گرفته‌اند" از خودم می‌پرسم ما دقیقاً داریم چه حرکتی می‌کنیم که اصلاح طلبها جلویش را گرفته‌اند ؟ جلوی حرکات کوبنده‌ی ما در فیس بوک را گرفته‌اند ؟ جلوی اینرا گرفته‌اند که هاله سحابی را کشتند و فقط صد نفر گیشا جمع شدند ؟ جلوی اینرا گرفتند که بعد از یک هفته‌ی طوفانی که من هنوز در شوک آن هستم ، که سحابی رفت و هاله را کشتند و مسعود باستانی را جلوی چشم مادر و همسر در زندان بی‌رحمانه کتک زدند و مجید توکلی هم کارش به بیمارستان کشید تهش همه نشستند به خودشان لعنت فرستادند و پوستر ساختند که "غیرت من کجاست ؟" . که چند روز قبلش سیامک پورزند آن شد و پس فردایش لادست الباقی فاجعه‌هائی که الآن اصلاً یادمان نمی‌آید رفتیم جوک جدید سن جنتی را همه جا پخش کردیم ؟ اصلاً ما حرکتی می‌کنیم که کسی هم بخواهد جلویش را بگیرد ؟

ما که از جمهوری اسلامی بدتر شده‌ایم . زورمان که به دشمن اصلی نمی‌رسد برای خودمان یک دشمن فرضی درست می‌کنیم می‌افتیم به جانش . تازه تهش تلفات هم می‌دهیم برمی‌گردیم ! همین که هر دفعه سر هر درگیری یک تعدادمان ریزش می‌کند بزرگترین تلفاتی است که می‌دهیم . منهم مثل شما ته ذهنم راه را اصلاح نمی‌دانم . عین این می‌ماند که یک فاضلاب را بخواهی اصلاح کنی . چه اتفاقی می‌افتد ؟ بوی تعفنش کمتر می‌شود ؟ جانورهای موذی اطرافش که همین فاضلاب محل تغذیه‌شان است کمتر می‌شوند ؟ تازه هر کسی هم که بخواهد زیر پوشش اصلاحات فاضلاب را از بیخ و بن خشک بکند خود همان اصلاح طلبها نیست و نابودش می‌کنند . ولی وقتی من و تو گرفته‌ایم سر جایمان نشسته‌ایم پس چاره چیست ؟ هر شش ماه یکدفعه سه ساعت برویم خیابان شب برگردیم خانه کار را حل می‌کند ؟ مگر "در حرف" خودمان را برای موسوی نمی‌کشیم ؟ مگر موسوی اصلاح طلب نیست ؟ ها ، چون اصلاح طلب بود وقتی دستگیرش کردند نشستیم سر جایمان سوت زدیم ؟ خیلی باحالیم ! اول یک کاری می‌کنیم بعد برای همان کار دنبال دلیل می‌گردیم . بهتر گفته باشم اول یک کار را "نمی‌کنیم" بعد برای آن کار نکرده دنبال "توجیه" می‌گردیم . خداوند هم که کلاً اصلاح طلبها را آفریده برای همین ! دستش درد نکند !

آخ آخ داشت یادم می‌رفت :
  1. نشستی بیرون میگی لنگش کن
  2. اگه راست میگی خودت بیا ایران یه کاری بکن
  3. اصلاً جنبش و اینا به تو چه مربوطه الدنگ ؟!

2011/06/01

#972

در پیدا کردن واژه برای توصیف علت مرگ هاله بمن کمک کنید ...


می‌خواهم بگویم جنایت ، می‌بینم کم است . خیلی کم است برای وصف این ماجرا . بگویم فاجعه ، باز می‌بینم حرفم را درست حسابی نزده‌ام . نمی‌دانم ، شاید هم از بس در تمام این روزها درباره جنایت و فاجعه و قتل حرف زده‌ایم دیگر معنی‌هایشان برایمان کمرنگ شده . واژه‌هائی که یکروز بکار بردنش مو به تن هر بنی بشری راست می‌کرد حالا امروز اینقدر عادی و راحت و هر روزه ، جا و بی‌جا از دهنمان درمی‌آید که نه انگار به معنائی که پشتش خوابیده . شاید هم بعد از شنیدن خبر مرگ دختر در تشییع پدر هنوز آنقدر شوکه‌ام که ذهنم واژه‌ای پیدا نمی‌کند برای وصف ماجرا ...

گاهی اتفاقی می‌افتد که از قبل توی ذهنت زمینه‌اش را داری . مثلاً حداقل یکسال هر روز در ضمیر ناخودآگاهمان انتظار دستگیری موسوی را داشتیم . وقتی که دستگیر شد اتفاقی بود که مدتها قبل توی ذهنمان رخ داده بود . چیز جدیدی نبود . شاید برای همین هم از واژه‌ها و عبارتها راحت استفاده کردیم . دستگیری‌اش برای جنبشمان یک اتفاق روزمره بود . ده روز بعد از شکل گیری جنبش وقتی در تجمعات شهید می‌دادیم هم همینطور شد . شهید دادن هم برایمان روزمره شد . و استفاده از واژه‌ها راحت . اما امروز یک دفعه پا می‌شوی می‌بینی دختر را در مراسم تشییع پدر کشته‌اند . چه فرقی می‌کند که با چی ؟ با مشت ، با لگد ، با پنجه بوکس ، با هرچی ؛ کشته‌اند . سی سال ات که همه می‌گویند از این جمهوری اسلامی هر کاری برمی‌آید ها ، ولی انگار نمی‌توانیم باور کنیم . واقعاً همه کار ؟ هر کاری و فقط برای بقا ؟

من نمی‌دانم اسم این ماجرا را چه بگذارم . نمی‌دانم از چه صفتی برای وصفش استفاده کنم . ولی ماجرائی که بر هاله گذشت همانی نبود و نیست که به سیاق معمولمان فقط گوشه‌ی عکسش را روبان سیاه یا سبز بزنیم و بگذاریم در صفحاتمان . نمی‌دانم ، شاید برویم قدری نفس بکشیم بعد دوباره به ماجرا نگاه کنیم بهتر باشد . نفس‌های عصبانی . دیروز برای مطلبم دنبال عکس سحابی می‌گشتم ، امروز برای دخترش ، فردا برای ... ؟؟؟ و بمن می‌گویند فحش نده . حالم بد است ...