2008/09/21

#232

حالا در راستای اینکه این فینگیلی امروز رفت نیویورک

صـل عـلـی مـحـمـد ، مـخـچـه ی دنـیـا آمـد !


سفرنامه محمود ابن احمد هوا فضا در بلاد نیویورک قسمت دوم :

ما الآن بطور سر زده در نیویورک فرونده شدیم . خبرگزاری فارس میگوید استقبال از ما بقدری زیاد بود که بخاطر تجمع مردم هواپیمای ما چند دفعه در هوا ناچار شد توقف کند ! از متکی پرسیدیم الآن دشمن شکست خورده ؟ گفت نه هنوز . در فرودگاه چندتا سیاه پوست بلند بلند گفتند ماموت ماموت بعد از طرف اوباما منرا ماچ کردند . رسانه های اینجا میگویند چندتا سیاه پوست شرط بسته بودند که در فرودگاه از ما لب بگیرند این میگوید از طرف اوباما بوده . لوس آنجلس تایمز هم نوشته : این آمد باز شروع شد . یک هیئت بلند پایه را هم شامل باجناق و پدر زن و مادر شوهر و بقیه فامیل و همسایه ها با خودمان آورده ایم . یک بچه در فرودگاه تا ما را دید گریه کرد پرسیدیم دشمن شکست خورد گفتند هنوز نه !

قبل از هتل رفتیم با قبیله گراز کلفت سرخپوستها دیدار صمیمانه کردیم . به روح گوزن که رئیس جمهورشان است یک کمی پول دادیم به کاخ سفید نیزه پرت بکند نکرد . شام به ما بچه کباب دادند بعد از شام بهشان رهنمودهای لازم را ارائه نمودیم پرسیدیم حالا دشمن شکست خورد گفتند گیر دادی ها چیزی نگفتیم . بعدش طبق برنامه رفتیم با اصحاب اندیشه دیدار صمیمانه کنیم ما را بردند پیش چندتا کارتن خواب گفتیم اینها کی هستند گفتند طبق برنامه اصحاب کهف بیشتر به کار تو می آیند . تا ما را دیدند برای همدیگر داستانهای سکسی تعریف کردند گفتیم جریان جی است گفتند هیچی دارند جریان کردان را به هم میگویند . نیم ساعت درباره نانوتکنولوژی برایشان حرف زدیم و ذراتشان را بن یا دین کردیم بعد پرسیدیم الآن دشمن شکست خورد کسی جوابمان را نداد .

گفتیم ما را ببرید هتل یک هیئت بلند پایه آمد ما را برد باغ وحش گفت اینجا بکپ گفتیم بکپ یعنی uneducated ؟ گفتند نه کپک ! دارم به ستاره ها نگاه میکنم ولی نمیدانم نگاه کردن به ستاره دشمن را شکست میدهد یا نه . تعدادی از هنرمندان امریکا آمدند با ما دیدار گرم و صمیمی کردند . آنجلینا جولی نیامده بود . خیلی تعریفش را شنیده ام میگویند همین یک نفر بتنهائی به اندازه صدر اسلام تا حالا حدیث و روایت لازم دارد . وقتی ما برای هنرمندان حرف میزدیم آنها کاغذهایشان را تند تند خط خطی میکردند . وقتی رفتند پرسیدیم اینها هنرمند چی بودند ؟ گفتند کاریکاتور . فکر کنم منرا باز سیاه کرده باشند . خدا کند سیاه شدگی من دشمن را شکست بدهد . به شهردار نیویورک تلفن زدیم گفتیم یک نفر را بفرست این گل را ببرد سر قبر ۱۱ سپتامبر چند نفر را فرستاد آشغالهایشان را دم باغ وحش خالی کردند . یادم باشد وقتی برگشتم بگویم لای آشغالها یک نوری دیدم رفتم جلو دیدم نور دندان دوست و برادر سنگالی عبدلله واد است . به کله اش ماچ کردم بلکه دشمن شکست بخورد .

یک کمی که خوابیده بودم خواب احمد باطبی فراری را دیدم . همینطور جفت شیش داشت به ما نگاه میکرد و ما هم درباره انواع آزادی در ایران حرف میزدیم . یک کمی خجالت کشیدم ولی کسی نفهمید . گفتیم ما در ایران عین شما عقب افتاده ها اعدام باز نداریم برایم دست زدند شیشکی کشیدند . یارو از حقوق بشر آمده بود میگفت جمع سن تمام اعدامیهای اخیر شما اندازه سن من نمیشود باطبی فراری کله تکان میداد که یعنی آره . پدرسگ دروغ میگفت من پرسیدم گفتند ۲۵ سالش است جمع سن اعدامیهای اخیر ما ۲۸ سال است . متکی یک کشیده زد توی گوشم گفت باز خواب دیدی ؟ گفتم تو از کجا فهمیدی گفت اول برو مستراح خودت را بشور تا بگم . در مستراح فکر کردیم چقدر خوب که آن خوابها همه اش خواب بود . متکی میگوید توی خواب میتوانی ببینی که دشمن شکست خورده . برم بخوابم پس !